نسخه جدید سایت

شما در حال مشاهده سایت آرشیوی هستید

لطفا از نسخه جدید سایت با امکانات جدید دیدن فرمایید. اینجا کلیک کنید

یکشنبه, 28 دی 1393 ساعت 10:43

مرجع نشریه رانیز

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

تعيين عناصر تشکيل‌دهنده‌ي سازه‌ي "تفکر استراتژيک"


چکيده
رويکردهاي نوين استراتژي، تفکر استراتژيک را به‌جاي برنامه‌ريزي استراتژيک، خالق استراتژي مي‌دانند و اين ايده‌ي اوليه در حوزه‌ي مديريت استراتژيک شکل گرفته که مديران موفق مديراني هستند که از تفکر استراتژيک بهره مي‌گيرند. از سوي ديگر ادبيات اين حوزه بر اکتسابي بودن و امکان آموزش اين شيوه از تفکر به مديران ارشد سازمان‌ها تاکيد دارد. با اين

وجود هيچ مدل جامعي از عناصر تفکر استراتژيک که بتواند مبناي سنجش مديران و سطح تفکر استراتژيک در آنها و آموزش برمبناي نتايج حاصل از آن قرار گيرد، وجود ندارد. لذا در اين پژوهش با مرور ادبيات حوزه‌ي تفکر استراتژيک و استخراج مولفه‌هاي مرتبط، مدل جامعي از عناصر تفکر استراتژيک ارائه شده است که مي‌تواند مبنايي براي طراحي يک معيار سنجش جامع براي مديران و برنامه‌ريزي براي آموزش آنان باشد. به‌علاوه مدل توسعه‌يافته در اين پژوهش مي‌تواند پايه و نقطه‌ي شروعي براي مطالعات بعدي در حوزه‌ي تفکر استراتژيک و ارتباط آن با اشکال ديگر تفکر مانند تفکر سيستمي و تفکر کارآفرينانه باشد.

1- مقدمه
طي چند دهه‌ي گذشته که بحث برنامه‌ريزي استراتژيک مطرح بوده، تحولات زيادي در محيط کسب و کار و قوانين رقابت ايجاد شده است. تغيير و تحول بخش اجتناب‌ناپذير محيط رقابتي امروز است. پاسخگويي به‌موقع و مناسب به اين تحولات نيازمند رويکردي پوياتر به تدوين استراتژي است. ازاين‌رو، نظريه‌پردازان حوزه‌ي استراتژي رويکردهاي کلاسيک را مورد سوال قرار داده و به‌تدريج نظريه‌هاي کاملاً متفاوتي را ارائه کرده‌اند. مينتزبرگ که از تاثيرگذارترين افراد در ظهور رويکردهاي نوين استراتژي است، برنامه‌ريزي را يک فرايند تحليلي مي‌داند و معتقد است که استراتژي اثربخش حاصل ترکيب ذهني است و نه فرايندهاي تحليلي (موريسون، 1991). در چارچوب او استراتژي يک پديده‌ي خلاقانه است که انسان‌ها سازنده‌ي آن هستند و نه فرايندهاي برنامه‌ريزي و براي تحقق آن بايد به‌جاي برنامه‌ريزي استراتژيک از تفکر استراتژيک کمک گرفته شود. همل و پراهالاد نيز زيربناي استراتژي موفق را خلق پارادايم جديد دانسته‌اند و بحث استراتژيک‌کردن سازمان را مطرح کرده‌اند که در عمل و انطباق با شرايط کسب و کار، بسيار اثربخش بوده است (غفاريان و علي احمدي، 1831). به‌اين‌ترتيب، تمرکز رويکردهاي نوين استراتژي بر اين مسئله است که استراتژي نمي‌تواند حاصل يک فرايند برنامه‌ريزي باشد و لذا به‌جاي برنامه‌ريزي بر تفکر استراتژيک تاکيد دارند. در اين رويکردها استراتژي نه براساس پيش‌بيني آينده بلکه با توانايي خلق آينده محقق مي‌شود. به‌اين‌ترتيب درک فرصت‌ها و کشف راهکارهاي جديد توسط مديران موجب شکل‌گيري چشم‌انداز جديدي براي سازمان مي‌شود. در اين رويکردها نقش ابزار و روش‌شناسي کم‌رنگ و انسان به‌عنوان استراتژيست نقش اصلي را به‌عهده مي‌گيرد (موريسون ،1991). ازاين‌رو اهميت توجه به مقوله‌ي تفکر استراتژيک در سطح فردي (مديريت ارشد سازمان) روشن مي‌شود. در مطالعات اخير تفکر استراتژيک به‌عنوان يک مبحث مهم براي پژوهش در حوزه‌ي مديريت و يکي از توانمندي‌هاي اصلي مديران و رهبران داراي عملکرد مطلوب مطرح شده است (زهرا و اونيل ،1993؛ کالينز، لو و آرنت ،2000؛ واکابايشي، کندو و زيگويانگ ،2001). گلدمن نيز با اشاره به مطالعات قبلي اين حوزه خاطرنشان مي‌کند که توانايي تفکر به‌صورت استراتژيک مدت‌ها است که به‌عنوان يکي از نيازمندي‌هاي مديريت ارشد شناخته شده است. ضمن اينکه با افزايش پيچيدگي محيط اجتماعي، اين توانايي در سطوح پايين‌تر سازماني نيز مورد‌نياز خواهد بود (گلدمن، 2008). از طرف ديگر در پژوهش بون فقدان تفکر استراتژيک مشکل اصلي سازمان‌ها معرفي شده است (بون، 2001). باتوجه‌ به اهميت برنامه‌ريزي استراتژيک براي موفقيت سازمان‌ها در بلندمدت و رابطه‌ي بين تفکر استراتژيک با برنامه‌ريزي استراتژيک، اين ايده‌ي اوليه وجود دارد که مديران موفق —مديراني که موجب موفقيت سازمان‌هاي خود شده‌اند— داراي تفکر استراتژيک هستند.
از‌سوي‌ديگر نخستين گام براي پژوهش در حوزه‌ي تفکر استراتژيک، تعريف اين سازه به‌صورت دقيق و قابل سنجش و مشخص‌کردن زيرسازه‌هاي تشکيل‌دهنده‌ي آن است. با نگاهي به ادبيات موجود در‌مي‌يابيم که از تفکر استراتژيک تعاريف متنوع و متفاوتي وجود دارد که شايد يکي از دلايل آن وابستگي نحوه‌ي تعريف تفکر استراتژيک به شرايط و زمينه‌ي مطالعه باشد. هيچ تعريف مورد توافق و قطعي از تفکر استراتژيک وجود ندارد و مطالعات تجربي قابل اتکا نيز در اين حوزه به‌نسبت محدود است (اورگان، هاجس، کالينز و تاکر، 2010). به‌اين‌ترتيب، به‌نظر مي‌رسد که نخستين قدم، تعريف مفاهيم، سازه‌ها و کدهاي اصلي است که مي‌بايست در طراحي سوالات مصاحبه، پژوهش‌هاي کيفي يا سوالات پرسشنامه در پژوهش‌هاي کمي براي بررسي وجود/ عدم وجود و سطح تفکر استراتژيک به‌کار گرفته شوند. به‌علاوه، تعريف دقيق عناصر تشکيل‌دهنده‌ي اين سازه به برنامه‌ريزان آموزش سازمان‌ها نيز کمک خواهد کرد؛ چراکه از اين طريق مشخص مي‌شود که به‌عنوان مثال کادر مديريت ارشد يک سازمان خاص در کدام جنبه از تفکر استراتژيک ضعف بيشتري دارند و برنامه‌هاي آموزشي نيز متناسب با همان جنبه‌ها طراحي خواهد شد. لذا هدف از اين پژوهش، بررسي عميق مفهوم تفکر استراتژيک و استخراج عناصر تشکيل‌دهنده‌ي آن در سطح فردي و با تمرکز بر مديريت ارشد سازمان است.

2- تفکر استراتژيک در ادبيات موجود
براي درک مفهوم تفکر استراتژيک نخست بايد ديد هدف از اين نوع تفکر چيست. هراکليوس هدف از تفکر استراتژيک را کشف استراتژي‌هاي بديعي که بتوانند قوانين بازي رقابتي را بازنويسي کنند و تصور آينده به‌شکلي کاملاً متفاوت از حال، مي‌داند (هراکليوس، 1998). به‌اين‌ترتيب، تفکر استراتژيک ترکيبي از مفهوم توانمندي تدوين استراتژي و رويکرد خلاق و پيش‌نگر است. در ادبيات حوزه‌ي تفکر استراتژيک تعاريف ارائه‌شده، عمدتاً تعاريف مفهومي هستند که با هدف درک ماهيت اين‌گونه از تفکر و مزاياي آن ارائه شده‌اند و به‌ندرت مطالعه‌اي در راستاي تعريف دقيق سازه با هدف ارائه‌ي راهکار سنجش و اندازه‌گيري پيشنهاد شده است. به‌عنوان نمونه، پالماتير (2008) تفکر استراتژيک را اين‌گونه تعريف مي‌کند: تفکر استراتژيک يک فرايند تحليل، ارزيابي و بازتاب طبيعت کسب و کار، درک موقعيت فعلي و وضعيت‌هاي ممکن آينده، خلق چشم‌انداز از آينده‌ي سازمان، توسعه‌ي ابزارها و روش‌هاي ممکن براي دستيابي به اين چشم‌انداز، وزن‌دادن به انتخاب‌ها و تصميم‌گيري در مورد نحوه‌ي عمل است. در‌واقع، باوجوداينکه، ادبيات موجود از زواياي مختلفي به‌مسئله‌ي تفکر استراتژيک پرداخته است ولي پژوهش‌هايي که به‌طور مشخص عناصر تفکر استراتژيک را مشخص کرده باشند معدودند. به‌عنوان مثال، گلدمن در مجموعه مقالات خود به شناسايي تجاربي پرداخته که در توسعه‌ي تفکر استراتژيک موثرند و نه اندازه‌گيري سطوح کارکردهاي شناختي. درواقع، در اين پژوهش‌ها به اينکه اِلمان‌هاي تشکيل‌دهنده‌ي تفکر استراتژيک کدامند اشاره‌اي نشده است. بلکه چنين ادعا‌شده که در غياب يک ابزار اندازه‌گيري تایيد‌شده براي شناسايي مهارت در تفکر استراتژيک، برچسب‌زني اجتماعي، عملي‌ترين روش است و لذا پس از ارائه‌ي تعريفي از متفکر استراتژيک به متخصصين و مشاوران حوزه‌ي استراتژي، از روش ارجاعي استفاده شده و سپس بررسي شده که هر يک از افراد معرفي‌شده براي توسعه‌ي مهارت تفکر استراتژيک از چه تجاربي بهره‌ برده‌اند. حاصل اين پژوهش‌ها مشخص‌کردن ده تجربه در چهار سطح تعامل فردي، بين فردي، سازماني، و خارجي است. در کنار اين تجارب مشخصه‌هاي فردي و محيط کاري حمايتگر نيز موثر شناخته شده‌اند. از نتايج حاصل از اين پژوهش مي‌توان براي طراحي برنامه‌هاي توسعه استفاده کرد. با‌اين‌حال، چنانچه ذکر شد معياري براي سنجش سطح تفکر استراتژيک معرفي نشده است (گلدمن، 2006 و 2007 و 2008). (گلدمن، 2010) و دراگوني، اوه، وانکاتويک و تسلوک (2011) نيز رويکرد مشابهي دارند. تنها در معدودي از پژوهش‌هاي اخير، در بررسي عوامل موثر بر تفکر استراتژيک —شامل فرهنگ و ساختار سازمان و منابع و توانمندي هاي آن و هم چنين تلاطم8 بازار و تکنولوژي— به عناصر اين‌گونه از تفکر نيز اشاره شده است (مون، 2013). در برخي موارد نيز اشارات مبهمي به مفهوم تفکر استراتژيک وجود دارد. به‌عنوان مثال، کوستاگومز، ايريبري و کرافورد (2009) در مقاله‌ی خود ادعا کرده‌اند که مدل‌هاي اصلي تفکر استراتژيک را با هم مقايسه کرده‌اند. با‌اين‌حال کار آنها بيشتر مبتني بر نظريه‌ي بازي‌ها است. در ميان مقالاتي که بر خود مفهوم تفکر استراتژيک تمرکز بيشتري داشته‌اند نيز چند رويکرد وجود دارد. دسته‌ي اول مقالاتي هستند که به عناصر تفکر استراتژيک به‌صورت موردي اشاره کرده و سعي مي‌کنند تفکر استراتژيک را با برنامه‌ريزي استراتژيک مقايسه کرده و ارتباطي بين آنها ايجاد کنند. به‌عنوان مثال مدل ارائه‌شده توسط هراکليوس (1998) که با ارائه‌ي تعاريفي از برنامه‌ريزي و تفکر استراتژيک اين دو را دو وجه مديريت استراتژيک دانسته و چنين ادعا کرده که برنامه‌ريزي استراتژيک، تحليلي، همگرا و متعارف بوده و درمقابل، تفکر استراتژيک، ترکيبي و واگرا و خلاق است. برخي پژوهشگران ديگر نيز درمورد رابطه‌ي متقابل برنامه‌ريزي و تفکر استراتژيک رويکرد مشابهي دارند (به‌عنوان نمونه لارنس، 2009؛ اوشاناسي، 2003). به‌عقيده‌ي گرائتز (2002) برنامه‌ريزي استراتژيک، منطقي، سيستماتيک، متعارف، تجويزي و همگراست. درمقابل، تفکر استراتژيک ترکيبي، واگرا، خلاق، شهودي و ابتکاري است. اوشاناسي (2003) نيز در فرايندي که تحت عنوان تفکر/ برنامه ريزي معرفي مي‌کند اين عناصر را براي تفکر استراتژيک بر‌مي‌شمرد: عزم استراتژيک، تفکر در طول زمان، حل مسئله و مشارکت ذي‌نفعان داخلي و خارجي.
دسته‌ي دوم مقالاتي هستند که يا به ابزارها و تکنيک‌هاي تفکر استراتژيک مي‌پردازند، مانند شوميکر (1995) که به برنامه‌ريزي سناريو به‌عنوان ابزاري براي تفکر استراتژيک پرداخته و اين مراحل را براي فرايند توسعه‌ي سناريوها برمي‌شمرد:
تعريف قلمرو، شناسايي ذي‌نفعان اصلي، شناسايي روندهاي پايه‌اي، شناسايي عدم قطعيت‌هاي کليدي، ساخت تِم‌هاي سناريوي اوليه، چک‌کردن سازگاري و معقوليت، توسعه‌ي سناريوهاي يادگيري، شناسايي نيازهاي تحقيق، توسعه‌ي مدل‌هاي کمّي و توسعه به‌سمت سناريوهاي تصميم (شوميکر، 1995). يا تفکر استراتژيک را در قالب يک فرايند معرفي مي‌کنند، مانند هارپر (1991) که فرايند تفکر استراتژيک را به‌اين‌صورت معرفي مي‌کند (هارپر، 1991):
1. پذيرش نياز به تفکر استراتژيک
2. تعهد بررسي استراتژيک
3. توسعه‌ی سناريوهاي اقتضايي
4. کسب بينش استراتژيک
5. روشن‌کردن فرصت‌ها و تهديدهاي استراتژيک
6. شناسايي جايگاه‌هاي استراتژيک ممکن
7. خلق يک چشم‌انداز بنگاه واحد
8. انتخاب جايگاه استراتژيک هدف
9. شناسايي ابتکارات استراتژيک
و يا زند (2010) که فرايند تفکر استراتژيک را در قالب سه تکنيک شرح مي‌دهد.
دسته‌ي سوم نيز مقالاتي هستند که به‌شکل صريح‌تري به مشخصه‌هاي يک متفکر استراتژيک مي‌پردازند و مدل‌هايي ارائه مي‌کنند.
يکي از مدل‌هاي اصلي در اين حوزه مدل ليدکا (1998) است که در ادبيات، ارجاعات فراواني به آن وجود دارد. او در اين پژوهش پنج عنصر اصلي را براي تفکر استراتژيک معرفي مي‌کند که عبارتند از: تمرکز بر هدف، تفکر در طول زمان، فرضيه‌محور بودن، فرصت‌طلبي هوشمندانه و تفکر سيستمي. (ليدکا، 1993) او در پژوهش ديگر خود پنج مرحله‌ي بهبود تفکر استراتژيک را معرفي کرده که عبارتند از: تعريف معيار، حفظ تمرکز، به‌کارگيري منابع چندگانه براي بينش و تحليل، ايجاد تعادل ميان رويکردهاي تحليلي و شهود و تست تحليل (ليدکا، 2005).
در چارچوب نظري ارائه‌شده توسط بون (2001 و 2005) نيز عناصر تفکر استراتژيک در سطح فردي به سه دسته تقسيم مي‌شوند: تفکر سيستمي (درک کل‌نگر از سازمان و محيط آن)، خلاقيت و چشم‌اندازي از آينده‌ي سازمان (شکل 1).


شکل (1) تفکر استراتژيک (بون، 2005)
در مطالعه‌ي توکلي و لاوتون (2005) چنين گفته شده که ليدکا با تاکيد بر مشخصه‌هايي که بعداً توسط بون نيز شناسايي شده به‌اين‌موارد در رابطه با تفکر استراتژيک اشاره مي‌کند:
• تمرکز بر هدف که لزوماً به‌دنبال جفت‌کردن منابع و فرصت‌ها نيست.
• تفکر در طول زمان و توجه به آينده و لزوم توجه به گذشته و حال به‌شکل متصل با هم.
• فرضيه‌محور بودن از‌طريق طرح پرسش خلاقانه‌ي "چه مي‌شد اگر...؟" و به‌دنبال آن "اگر... آنگاه... ؟". تفکر استراتژيک بين دو‌گانه‌ي تحليل-شهود ارتباط ايجاد مي‌کند. متفکرين استراتژيک، آزمايشي هستند و قادرند چند گزينه را به‌طور هم‌زمان در‌نظر گرفته و تحليل کنند و پس از آن به‌شکل خلاقانه عمل کنند.
در ادامه نيز گفته شده که افراد خلاق، متفکران استراتژيک بهتري هستند.
به‌اين‌ترتيب، با‌توجه به ادبيات موجود براي استخراج عناصر تشکيل‌دهنده‌ي سازه‌ي تفکر استراتژيک مي‌بايست علاوه‌بر پژوهش‌هايي که مستقيماً عناصر تفکر استراتژيک را معرفي مي‌کنند از پژوهش‌هاي فرايندمحور و تعاريف مفهومي نيز استفاده کرد و از دل آنها نيز عناصر را استخراج نمود.

3- استخراج عناصر تشکيل‌دهنده‌ي سازه‌ي "تفکر استراتژيک"
جدول 1 خلاصه‌اي از عناصر تشريح‌شده توسط پژوهشگران مختلف حوزه‌ي تفکر استراتژيک را نشان مي‌دهد که از تعاريف و مدل‌هاي ارائه‌شده توسط آنها استخراج شده است.

جدول (1) عناصر تفکر استراتژيک از ديد پژوهشگران مختلف
عناصر تشکيل‌دهنده‌ي تفکر استراتژيک نويسنده (گان)
ابتکار اومي (1978)
چشم‌انداز هارپر (1991)
خلق ارزش تاکور و کالينگو (1993)
ترکيب، شهود، خلاقيت، چشم‌انداز منسجم مينتزبرگ (1994)
خلاقيت، اکتشاف، درک ناپيوستگي‌ها پراهالاد و همل (1994)
چشم انداز، توجه به محيط گارات (1995)
خلاقيت، چشم انداز موريسي (1996)
ترکيبي، واگرا، خلاق، يادگيري دوحلقه‌اي هراکليوس (1998)
خلق آينده‌ي مطلوب لارنس (1999)
جمع‌آوري اطلاعات برمبناي تحقيق در مورد محيط و ذي‌نفعان، برنامه‌ريزي ارتباطات، مشارکت با ديگر مديران ارشد برون و اولسون (1999)
ترکيبي، واگرا، خلاق، شهودي، مبتکرانه، تصوير آينده گرائتز (2002)
چشم‌انداز، ديد کل‌نگر کافمن، اوکلي براون، واتکينز و لي (2003)
مولد، خلاق، ترکيبي، واگرا، چشم‌انداز، حل مسئله، عزم استراتژيک، تفکر در طول زمان، مشارکت ذي‌نفعان داخلي و خارجي اوشاناسي (2003)
تمرکز بر هدف، چشم‌انداز سيستمي، فرصت‌طلبي هوشمندانه، فرضيه‌محور بودن، تفکر در طول زمان، شهود ليدکا (1998 و 2005)
خلاق، واگرا، عمل‌گرا، تفکر سيستمي، چشم‌انداز، ديالوگ، ارتباطات بون (2001 و 2005)
خلاقيت، ساختارشکني توکلي و لاوتون (2005)
رهبري خوب، تصوير سناريوهاي آينده‌ي بلندمدت، توجه به استراتژي‌هاي نوظهور، جستجوي اشارات محيطي، شهود، خلق آينده آميتا و ساهاي (2008)
خلق چشم‌انداز پالماتير (2008)
شهود کوچرا و رايان (2009)
اسکن، پرسش، مفهوم‌سازي، تست گلدمن و کييسي (2010)
طرح سوالات نافذ براي خلق گزينه‌هاي خلاق، چارچوب‌دهي مجدد و ساده‌سازي براي امکان‌پذيرکردن مرور و تعديل، درنظرگرفتن فرضيات جايگزين و بررسي پيشنهادات زند (2010)
خلاقيت، بينش، بصيرت زهرا و نامبيسان (2012)
فرايند جمع‌آوري، تفسير، توليد و ارزيابي اطلاعات و ايده‌ها کلارک (2012)
سيستماتيک، خلاق ،چشم‌انداز محور، بازارگرا مون (2013)

باتوجه به ادبيات شرح داده شده، عناصر کليدي سازه‌ي تفکر استراتژيک که در ادبيات بيشتر مورد تاکيد قرار گرفته‌اند عبارتند از:
• تمرکز بر هدف و داشتن چشم‌انداز
• ابتکار و خلاقيت
• شهود
• تفکر سيستمي
• ديد کل‌نگر
• تفکر در طول زمان
• توجه به محيط
• توجه به ذي‌نفعان
• توجه به ديالوگ و ارتباطات
• فرصت‌طلبي هوشمندانه
• فرضيه‌محور بودن
• حل مسئله
• پيش‌فعال بودن و خلق محيط
يکي از مشخصه‌هايي که به‌کرّات به آن اشاره شده، شهود است (زاوالاوينسز، 2007؛ گرائتز، 2002؛ ليدکا، 1998 و 2005). در مطالعه‌اي که در حوزه‌ي يادگيري سازماني انجام شده، دو نوع شهود از هم متمايز مي‌شود. شهود متخصص که نشان‌دهنده‌ي توانايي شناسايي الگوهاي قديمي براساس تجربه است و شهود کارآفرينانه که به‌مفهوم توانايي تصور اتفاقات آتي با استفاده از مشاهده‌ي اتفاقات موازي فعلي است (کراسان و بردرو، 2003). در ادبيات تفکر استراتژيک، به‌نظر مي‌رسد منظور از شهود ،بيشتر نوع کارآفرينانه‌ي آن باشد.
مورد ديگري که در مقالات به آن اشاره شده، عنصر "تفکر سيستمي" به‌عنوان يکي از عناصر تفکر استراتژيک است. در رابطه با عناصر تشکيل‌دهنده‌ي تفکر سيستمي پژوهش‌هاي متعددي وجود دارد ولي در بسياري از مطالعات مدل ارائه‌شده توسط ريچموند در رابطه با دسته‌بندي مهارت‌هاي تفکر سيستمي در قالب هفت مهارت به‌عنوان مرجع در پژوهش‌هاي مرتبط با تفکر سيستمي و ديناميک سيستم مورد استفاده قرار مي‌گيرد. اين هفت مهارت عبارتند از:
1. تفکر پويا يا توجه به رفتار در طول زمان
2. تفکر حلقه‌بسته
3. تفکر جنگل يا توجه به تصوير کلي
4. تفکر ساختاري يا تفکر سيستم (ساختار) به‌عنوان علت
5. تفکر عملياتي يا شناسايي روابط عِلّي
6. تفکر پيوسته
7. تفکر علمي (ريچموند، 1993)
به‌اين‌ترتيب، عناصر تفکر در طول زمان و ديد کل‌نگر نيز در قالب تفکر سيستمي قرار مي‌گيرند.
از طرفي با مرور ادبياتِ تفکر کارآفرينانه، در‌مي‌يابيم که برخي از عناصر تفکر کارآفرينانه با تفکر استراتژيک در مدل فوق مشترک‌اند. اين عناصر عبارتند از ابتکار و خلاقيت، فرصت‌طلبي هوشمندانه، تمرکز بر هدف و داشتن چشم‌انداز، و پيش‌فعال بودن و خلق محيط (ساته، 2003؛ آنتونيک، 2003؛ هيت، آيرلند، کمپ و سکستون، 2002). زهرا و نامبيسان (2012) نيز به ارتباط پوياي ميان کارآفريني و تفکر استراتژيک اشاره کرده‌اند.
به‌اين‌ترتيب، مدل جامع عناصر تشکيل‌دهنده‌ي تفکر استراتژيک به‌صورت شکل 2 قابل ارائه خواهد بود.
مدل ارائه‌شده مي‌تواند به‌عنوان يک مدل جامع براي سنجش وجود و عدم وجود و درجه‌ي تفکر استراتژيک در سازمان‌ها به‌کار گرفته شود. براي به‌کارگيري مدل فوق در سنجش ميزان تفکر استراتژيک پس از طراحي ابزار سنجش بايد اطمينان حاصل شود که سوالات مرتبط با هر عنصر هم‌پوشاني نداشته باشند. استفاده از مفاهيم و ادبيات تفکر سيستمي درکنار تفکر استراتژيک مي‌تواند به طراحي ابزار سنجش کمک شايان ذکري نمايد.

عناصراصلی

شکل (2) عناصر اصلي تفکر استراتژيک

4- پيشنهاد براي پژوهش‌هاي آتي
دررابطه‌با چگونگي تاثيرگذاري اين عناصر بر موفقيت مدير يا سازمان، تئوري و چارچوب اوليه‌اي وجود ندارد. هرچند دررابطه‌‌با عناصر، به‌طور جداگانه ادعاهاي پراکنده‌اي وجود دارد. به‌عنوان مثال موکلر چنين ادعا کرده که مديران/ رهبران موفق تلاش مي‌کنند بين رويکردها و تفکر ساختاريافته و بدون ساختار، تعادل ايجاد کنند و همچنين شکست در ايجاد اين تعادل در بسياري موارد منجر به مشکلات مالي جدي شده است (موکلر، 2004). اشمينکه هم در مقاله‌ي خود هرچند به‌ظاهر به تفکر استراتژيک اشاره کرده ولي بيشتر به اصول برنامه‌ريزي پرداخته ضمن اينکه مبناي تئوريکي براي وجود رابطه بين تفکر استراتژيک و موفقيت ارائه نشده است (اشمينکه، 1990). به‌اين‌ترتيب فاز بعدي اين پژوهش، طراحي ابزار سنجش در قالب پرسشنامه يا سوالات مصاحبه و انجام يک پژوهش عملي براي سنجش سطح تفکر استراتژيک مديران ارشد سازمان‌ها خواهد بود. نتايج اين پژوهش و بررسي ارتباط سطح تفکر استراتژيک مديران با ميزان موفقيت سازمان آنها، مي‌تواند مبنايي براي اجراي برنامه‌هاي آموزشي در راستاي ارتقاي سطح تفکر استراتژيک به‌شمارآيد. نکته‌ی قابل‌توجه ديگر اينکه گرائتز (2002) در مقاله‌ي خود به اين مسئله اشاره کرده که رهبران موفق داراي درجه‌ي بالايي از هوش هيجاني هستند. گلمن (1998) به عناصر هوش هيجاني اشاره کرده که در ميان آنها داشتن چشم‌انداز و توجه به ارتباطات در مدل بالا ديده مي‌شود. به‌اين‌ترتيب شايد هوش هيجاني يکي از بخش‌هاي تشکيل‌دهنده‌ي تفکر استراتژيک باشد که جاي بررسي بيشتر دارد.

خواندن 712 دفعه آخرین ویرایش در یکشنبه, 10 دی 1402 ساعت 16:13
محتوای بیشتر در این بخش: « مرجع نشریه رانیز مرجع نشریه رانیز »

نظر دادن

Make sure you enter all the required information, indicated by an asterisk (*). HTML code is not allowed.

 

منوی سایت